|
سخنرانی محرم(استاد قرائتی)
+ نویسنده مهدی سلیمانی آشتیانی در دو شنبه 6 آبان 1392 |
جلسه چهارم سخنرانی حجة الاسلام قرائتی محرم ۱۳۶۰ امام حسين (ع)، سخنان- 4
بسم اللّه الّرحمن الّرحيم «الحمد للّه رب العالمين و صلّى الله على سيّدنا و نبيّنا محمّد و على اهل بيته و لعنه اللّه على اعدائهم اجمعين. الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التّقوى» برنامهى دو سه سالهى ما در تلويزيون، درسهايى از قرآن بود. ولى گاه و بى گاه ايامى پيش آمده كه برنامه را تغيير مىداديم و با تناسب زمان صحبت مىكرديم و چون الآن، ايام محرم است، در نظر است كه درسهايى از قرآن را موقتاً براى چند شبى كنار بگذاريم و به تفسير و بررسى سخنان امام حسين بپردازيم. چيزهايى هم كه من مىگويم، تاريخ عاشورا است. امام حسين (ع)، وقتى مىخواهد به كوفه برود، در راه كوفه، چه كسانى او را مىبينند، چه چيزهايى به امام مىگويند و امام چه جوابهايى به اينها مىدهد، اين برخوردها را برخوردهاى جالب و مفيد مىديدم. گفتم اين برخوردها را بنويسم و از اين برخوردها چه درسى مىگيريم؟ يكى از برخوردهايش را آخر جلسهى قبل گفتم. اينكه امام حسين (ع) وقتى مىخواهد به سمت كوفه حركت كند، چه سخنرانى و چه خطبهاى مىخواند، مرگ را چگونه معرفى مىكند؟ خبر شهادتش را مىدهد. علم به شهادت خود را بيان مىكند. عشق به شهادتش را بيان مىكند. بعد دعوت مىكند و سپس از مكه وقتى حركت مىكند، قافلهى بيت المال طاغوت را مصادره مىكند. ببينيد امام حسين (ع) چه كرده است. چرا امام حسين (ع) كوفه را انتخاب كرد؟ 1- انتخاب كوفه يكى به خاطر نامهها و ديگر مايههاى قبلى آنها 1- به خاطر نامهها! گفتيم طبق بعضى از تواريخ نوشتهاند كه دوازده هزار دعوتنامه و طومار براى امام حسين (ع) نوشتند. البته اگر هم امام حسين دعوت به كوفه نمىشد، باز آرام نبود، چون مسئله رژيم مطرح بود. مسئلهى امر به معروف و نهى از منكر مطرح بود. مبارزهى با فساد و مفسد مطرح بود. اگر هم دعوت نبود، قيام مىكرد ولى چون دعوتها شد، بايد به كوفه برود. دوم اين كه مردم كوفه، گر چه نارو زدند، پيمان شكنى كردند، مهمان نوازى نكردند، اما آمادگى مذهبى داشتند. ببينيد كسى كه بچه مسلمان است، زمانى اهل مسجد و نماز و تقوا و حلال و حرام بوده و تعهدى نسبت به اسلام داشته است، گرچه براى مدتى فريب بخورد، ولى بعد از فريب خوردن، دوباره وقتى رجوع مىكند، به همان ريشههاى مذهبى رجوع مىكند. زمان طاغوت، من جلسهاى در كاشان و بعضى شهرهاى ديگر داشتم، كسى آمد و گفت: خودت را خسته نكن! چون اينها تا شانزده هفده سالگى به كلاس تو مىآيند، بعد وقتى به 20 و 22 و 23 سال و اوج جوانى مىرسد و دانشجو مىشوند، از جلسهى تو به محيطهاى بزرگتر مىروند و آن چه تو گفتهاى فراموش مىكنند و بالاخره شهوتو سربازى و كنكور او را از تمام اين چيزها جدا مىكند. البته زمان طاغوت جوان 23 ساله در شرايط ديگرى، غير از الان بود. بالاخره اينها هر چه تو مىريسى، بعد از دو سه سال پنبه مىكنند. فايده ندارد كه خودت را به زحمت مىاندازى. گفتم: چرا، فايده دارد! فايدهاش اين است كه وقتى انسان فهميد چه چيز حلال است و چه چيز حرام، كدام راه، راه خداست و كدام راه، راه شيطان است، اگر اينها را بداند، بعد هم ممكن است از اين محيط كوچك به محيط بزرگترى برود و دوستانى اطرافش جمع شوند و او را منحرف كنند، يا از لحاظ فكرى يا از لحاظ عملى دچار انحراف گردد. بعد كه يك مقدار خط انحرافى را پيش گرفت و متوجه شد، باز سراغ حرفهاى قبلى برمى گردد و لذا بچه مذهبىها وقتى در جوانى هم خراب مىشوند، باز در پيرى به مسجد مىآيند. بچه غير مذهبىها در جوانىشان كه منحرف مىشوند، در پيرى هم به مراكز فساد مىروند. يعنى چون مايههاى مذهبى نبوده، وقتى هم مىخواهند برگردند، جايى را ندارند كه برگردند. دخترهايى كه در خانوادههاى محجبه بزرگ شدهاند، اگر هم در جوانى و عروسيشان، زمانى حجاب را از سرشان انداختند، باز وقتى دوران هيجان گذشت، باز به سوى حجاب برمى گردند. اما آنهايى كه اصلًا فاميلًا اهل حجاب نبودهاند، پير هم كه شوند، برنمى گردند. كوفه هم اينطور بود. كوفه مايهى مذهبى دارد. چون موعظههاى على بن ابيطالب (ع) را ديده است. كوفه با سخنان اميرالمؤمنين و نصيحتهاى حضرت على آشناست. اگر هم زمانى خفقان يزيدى، و جو حاكم و پولى، زورى، تهديدى، تطميعى آمد و مسير مردم را عوض كرد، چون مايههايى از درونشان سوسو مىكند، اينها بعد از آن كه غلط خود را انجام دادند، باز متوجه مىشوند و برمى گردند. پس انتخاب كوفه به عنوان مقصد: يكى به اين علت كه مايههاى قبلى در آن بوده، گر چه الآن به انحراف كشيده شده است و يكى به خاطر دعوت از طرف مردم كوفه. امام حسين (ع) سفيرش را به نام مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد. حضرت مسلم (ع) رفت و گزارش داد. گفت: اى امام حسين من وارد كوفه شدم و با چه استقبال گرمى روبرو شدم. طبق بعضى از نقلها 18 هزار نفر آمدند و با مسلم بيعت كردند و مسلم هم براى امام نوشت، اين دعوتها صادقانه بوده، فوراً حركت كن. امام حسين هم در جواب نامه نوشت:«إِنَّ كِتَابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ جَاءَنِى يُخْبِرُنِى فِيهِ بِحُسْنِ رَأْيِكُمْ وَ اجْتِمَاعِ مَلَئِكُمْ عَلَى نَصْرِنَا وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنَا فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يُحْسِنَ لَنَا الصَّنِيعَ و أَنْ يُثِيبَكُمْ عَلَى ذَلِكَ أَعْظَمَ الْأَجْرِ وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّهَ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَمَانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِى الْحِجَّهِ يَوْمَ التَّرْوِيَهِ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولِى فَانْكَمِشُوا فِى أَمْرِكُمْ وَ جَدُّوا فَإِنِّى قَادِمٌ عَلَيْكُمْ فِى أَيَّامِى هَذِهِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.» (إرشادمفيد، ج 2، ص 70) مسلم براى من نامه نوشته است و در نامه نوشته كه مردم كوفه براى يارى تو اتحاد دارند تا به آن جا كه مىگويد: من روز سه شنبه، هشتم ذى الحجه از مكه حركت كردم و حالا كه مسلم گفته است، شما آماده هستيد، من هم به آمادگى شما جواب دادم و به سوى شما آمدم. اين نامهاى بود كه امام براى مردم نوشت كه دارم مىآيم. بعد از اين ماجرا مراحل عوض شد. مردمى كه با مسلم، سفير امام حسين (ع) بيعت كردند، همه جا زدند، گفتند: 18 هزار نفر بيعت كردند، اينها به مسجد كوفه آمدند و پشت سر مسلم نماز خواندند و بعد به خاطر يك ارعاب حكومتى، همه فرار كردند و حتى يك نفر نبود كه ايشان را به خانه ببرد. حضرت مسلم مانده بود در كوچهها چه كند؟ جو عوض شد و اينها همه درس است. چه استقبالهاى كاذبى كه بعد رنگ عوض مىكند و... 2- مردم كوفه تغيير جهت دادند مردى مىگويد: در مسير راه كه امام حسين به كوفه مىرود، رسيدم به امام حسين و ديدم امام حسين در خيمهها قرآن مىخواند و گريه مىكند. گفتم: آقا چرا قرآن مىخوانى و چرا گريه مىكنى؟ فرمود: «إِنَّ هَؤُلَاءِ أَخَافُونِى وَ هَذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَهِ وَ هُمْ قَاتِلِى فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ وَ لَمْ يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا انْتَهَكُوهُ بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِمْ مَنْ يَقْتُلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ الْأَمَهِ» (بحارالأنوار، ج 44، ص 368) وضع مردم كوفه عوض شده و با اين همه نامهاى كه نوشتهاند، تغيير جهت دادهاند و تغيير مسير دادهاند و حرامى نيست مگر اين كه حرامها را زير پا گذاشتند و حرمتها تغيير دادند. امام حسين فرمود: اى مرد، مردم كوفه از رهبرى من به رهبرى يزيد تغيير جهت دادند و خداوند كسى را بر اينها مسلط مىكند كه اينها را خوار كند. اين جا مىخواهيم درسى بگيريم، كسى كه قدر رهبر حق را ندانست، تحت ستم قرار مىگيرد. همين جملهاى است كه امام و رهبر انقلاب مىفرمايد: اگر اين جمهورى اسلامى شكست بخورد، تا ابد ابرقدرتها بر ما حكومت خواهند كرد و كسى اگر مىخواهد مزهى جمهورى اسلامى ايران را بفهمد، بايد يك سفر به جده و مكه برود. امسال عربستان سعودى يك فرودگاه بسيار باعظمتى ساخته است، كه شايد در دنيا نمونه باشد، البته خودش نساخته است، آمريكايىها ساختهاند. تمام مأمورينش آمريكايى هستند و كارگرانش كرهاى هستند. دفتردارها و تلفنچى هايش براى خود عربستان هستند. طورى كه اگر خواسته باشند، مثلًا كولرى را، يا تهويهاى را تغيير دهند، فقط و فقط بايد آمريكايى نظارت كند. آمريكا وجب به وجب خاكشان را تحت سيطره دارد. ولى انقلاب ما روى ايشان اثر گذاشت. شهرهايى كه نسبتاً به انقلاب ما ابراز علاقه مىكنند، دولت پول خوبى در اختيارشان گذاشته است. در مدينه فقرايى از شيعيان بودند كه هوادار ايشان بودند و هرسال ايرانىها كه مىرفتند كمكى به آن فقرا مىكردند. امسال دولت، شكم همهى اينها را سير كرده است كه زمانى اينها تحت تأثير ما قرار نگيرند. 3- تغييرمردم كوفه و تسلط حجاج اگر كسى تغيير جهت بدهد، خداوند نعمتش را مىگيرد. «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ» (ابراهيم/ 7) قرآن مىگويد: اگر شكر كرديد، نعمت هايتان را زياد مىكنيم. باغبان هم همينطور است. اگر باغبان ديد با زحمتى كه براى درخت كشيده، درخت بار داده است، لطفش را بيشتر مىكند. امام حسين فرمود: حالا كه مردم كوفه، جهت را تغيير دادند، خداوند رهبرى بر اينها مسلط مىكند كه خوارشان كند و خداوند حجاج را برايشان مسلط كرد كه از كشتن آدم لذت مىبرد. مىگويند: شصت هزار نفر را در يك روز كشت. اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه مىگويد: خدا مرا از شما بگيرد و آن كسى كه حقتان است، بر شما مسلط كند. در اين برخورد امام حسين (ع) يك جمله فرموده است: «بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِمْ مَنْ يَقْتُلُهُم» حالا كه مردم قدر مرا ندانستند، خداوند ظالمى را بر آنها مسلط خواهد كرد. اين درس زندگى ماست. بايد از خط امام و رهبرى پيروى كنيم. اگر ولايت فقيه را نپذيريم، بايد ولايت آمريكا را بپذيريم. اگر ولايت عادل را نپذيريم، ولايت ظالم راخواهيم پذيرفت. اگر بسمه تعالى نگوييم، خواهيم گفت: به نام نامى آريامهر. اگر لباس اسلامى نپوشيم، بايد لباس شرقى و غربى بپوشيم. يك آمريكايى حاضر نيست لباس ايرانى بپوشد، ولى هزارها ايرانى حاضرند لباس آمريكايى بپوشند. يك غربى حاضر نيست لباس شرقى بپوشد، ولى ميليونها شرقى آماده هستند لباس غربى بپوشند. اين چيست؟ لباس كه نخ و پشم است. ما كه اسير نخ و پشم نيستيم. مسئله اينجاست كه چرا من خود را باختم و حاضرم لباس او را بپوشم، ولى او خودش را نباخته است. چرا او حاضر نيست؟ تما آمريكايىهايى كه در كشورهاى اسلامى هستند، لباس خودشان را حفظ كردهاند. اما ما مىبينيم بسيارى از ما كه لباس شرقى داريم، حالا يا لباس هندى است يا لباس عربى است. شرقىها تا به غرب مىرسند، شل مىشوند و خودشان را مىبازند. و يك غربى تاكنون حاضر نشده لباس عربى بپوشد. اين چيست؟ آن است كه شرق خودش را باخته و احساس حقارت و كمبود مىكند. پس بحثمان روى نخ وپشم نيست. بحث ما حول طرز تفكر است كه چرا من خود كم بينى دارم و خودم را باختهام؟ امام حسين فرمود: اگر قدر خود را ندانستيد، هر ساعت كسى بر شما مسلط خواهد شد. حالا برخورد چهارم را برايتان شرح بدهم. 4- امام نور و امام نار امام در حركت به سوى كربلا به مكانى به نام ثعلبه رسيد. به امام خبر دادند كه خلاصه نمايندهات مسلم را كشتند. سفيرى كه براى سنجش افكار فرستادى و گزارش استقبال مردم را داده بود، استقبالشان دوام نداشت. سفيرت را كشتند. امام فرمود: «لَا خَيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هَؤُلَاءِ» (إرشادمفيد، ج 2، ص 75) مردمى كه مسلم را بكشند، ديگر خيرى در اينها نيست. كسى نزد امام حسين آمد و تفسير يك آيهى قرآن را پرسيد. پرسيد: يا بن رسول الله تفسير اين آيه چيست؟ «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» (اسراء/ 71) اين آيه در بين راه تفسير شد. در بين راه گفت: اى پسر پيغمبر، اكنون كه دارى به كوفه مىروى، دوست دارم اين آيه را براى من معنا كنى! امام حسين (ع) معناى قشنگى كرد. فرمود: ما دو نوع امام داريم. در قرآن دو نوع امام است. امام نور و امام نار. قرآن مىگويد:«أَئِمَّهً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبياء/ 73) امام نور ائمهاى است كه هدايت مىكنند. قرآن مىگويد: «أَئِمَّهً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»(قصص/ 41) امامى كه به سوى آتش هدايت مىكند. امام نور و امام نار و هر امامى يك مشخصاتى دارد. براى اين كه با امام نار آشنا شويم، مشخصات امام نار را قشنگ مىتوانيم بررسى كنيم. از كارهاى فرعون، از كارهاى نمرود، از كارهاى قارون مىتوان فهميد كه امام نار چه مىكند؟ مردم را به بردگى مىكشاند. قرآن دربارهى فرعون مىگويند: ما پيغمبريم. اين شاگرد من بوده، حالا آمده و براى من رئيس شده است. عجب جمهورى اسلامى، آمدهاند و چه كسى را رئيسش كردهاند؟ اين بچه آمده و رئيس شده است. فكر مىكنند مثلًا رئيس با كيلو و متر سنجيده مىشود. آن كسى كه به يك نفر نگاه مىكند و مىگويد و مىخندد كه او با اين سنش او رئيس شده، خوب شد كه امام جواد را نديد و اگر امام جواد را مىديد، هشت امامى مىشد. چون امام جواد 9 سالگى به امامت رسيد. نگاه مىكرد و مىگفت: او امام است؟ خوب شد كه امام زمانش را نديد و گرنه يازده امامى مىشد. چون امام كه به سن و اندازه نيست. امام كه مترى نيست. اين حساب مىكند كه ازخانوادهى فلان است. او شاگرد من بوده است. مدركش فلان است. هنوز شرق و غرب نرفته است. مسخره مىكنند. 5- ويژگىهاى امام نار امام نار مردم را به بردگى مىكشاند، اين نشانهى امام نار است. دومين نشانه اين است كه تا ادعاى خدايى پيش مىرود. فرعون مىگفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» (نازعات/ 24) تا ادعاى خدايى پيش مىروند. در مجلس شوراى ملى قديم، كسى گفت: شخص اول مملكت، شاهنشاه، آريامهر... هويدا گفت: اصلًا اين كلمه غلط است كه آدم بگويد: شخص اول مملكت، مگر شخص ديگرى هم در مملكت هست كه شخص دوم باشد. اصلًا كسى هست؟ فقط شاه است. نه اين كه بگوييم اول شاه است، چون اين مستلزم وجود شخص دومى است. تا ادعاى خدايى پيش مىروند، آن مرتيكه مزدور و چاپلوس آمده بود تا در دهى سخنرانى كند، مىگفت: ما حالا نيازى به نماز باران نداريم كه دنبال يك نفر برويم كه نماز باران بخواند. اعلى حضرت مقرر فرمودند: براى شما چاه عميق بزنيم تا به آب برسيد. خب! ناكس اعلى حضرت كه مقرر كرده تا چاه عميق بزنيد، آب اين چاه عميق از باران است. تا باران نيايد كه نه روى زمين آب هست و نه زير زمين. همين كه اعلى حضرت را ديدند، ديگر نماز باران را مسخره مىكنند. تا ادعاى خدايى پيش مىروند. امام نار هر كجا بخواهد، يك تابلو مىزند و مىگويد: اين جا مال من است. بچههاى تهران هواى كثيف مىخورند و جاى تفريح ندارند. بهترين كوههايى كه براى كوه نوردى خوب است، يك تابلو مىزند و مىگويد: اين جا شكارگاه سلطنتى است. هر جا تفريح گاه است، آن جا را بستهاند. بزغالهى ما مىرود بچرد، تابلو مىزنند. جوان مىرود كتاب بخواند، او را به عنوان قاچاقچى مىگيرند. نه مغز ايرانى مىتواند كتاب بخواند، نه بزغالهى ايرانى مىتواند علف بخورد و نه جوان ايرانى مىتواند كوهنوردى كند. امام نار تا ادعاى خدايى پيش مىرود. امام نار تهمت مىزند. آن وقت چند رقم تهمت مىزند. به مردان حق تهمت مىزند. اينها تاكتيك هايش است. 6- به مرد خدا تهمت بزنند تهمتها پاك مىشود البته اين را به شما بگويم، آيهاى در قرآن داريم كه مىفرمايد:«إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا» (حج/ 38) خدا ازمؤمنين دفاع مىكند. يك سرى آيات را همه بايد در ذهن داشته باشند. مفهوم اين آيه يعنى نمىشود به مرد خدا تهمت بزنند و اين تهمت روى او بماند. دير يا زود تهمتها پاك مىشوند. در تشييع جنازه ديده شد كه چه جوانهايى در سرشان مىزدند. در تشييع جنازهى شهيد بهشتى طورى مىزدند كه مثل اين است كه پدرشان شهيد شده است. گفتم: چرا اينطورى مىكنى؟ گفت: من به ايشان خيلى تهمت زدم و حالا فهميدهام كه همهى تهمتها دروغ بوده است. آيهى ديگرى كه همهى مسلمانان بايد حفظ كنند اينست: «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (بقره/ 72) خدا آن چيزى را كه كتمان مىكنند، بيرون مىكشد. يعنى يك منافق هر چه به اسلام تظاهر كند، مانند يك كاشانى است كه مىخواهد تهرانى صحبت كند. دو ساعت كه تهرانى حرف زد، يك دفعه يك كلمه كاشانى مىگويد و همه مىفهمند كه كاشانى است. آدم نمىتواند حقيقتش را پنهان كند. يك يزدى و اصفهانى، هر شهرى و هر زبانى دارد، اگر بخواهد كتمان كند، خوب كه ژست بگيرد، يك مرتبه دسته گل به آب مىدهد. آدم بى دين نمىتواند به دين تظاهر كند. يك مرتبه مشتش باز مىشود. اين آيه هم از همان زمره است. «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» خدا اخراج مىكند و بيرون مىآورد «ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» آن چه شما كتمان كردهايد. و لذا منافقى را نديديم كه مشتش دير يا زود باز نشد. و ترسو وانقلابى را نديدم كه دير يا زود مشخص شد انقلابى هست يا نه و مؤمنى را نديديم كه به او تهمت بزنند و ديديم كه ديريا زود تهمتها برطرف شد. خدا وعده داده است و «لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» (حج/ 47) خدا وقتى گفت: «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ» من نفاقها را بيرون مىكشم، خدا وعده داده است. «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ» من از تو دفاع مىكنم. تهمتهايى هم كه به مردان حق مىزنند، فرق مىكند. اگر كشاورز بود، يك نوع تهمت مىزنند كه در قلب كشاورزان اثركند. اگر مذهبى بود، يك صحنهى ديگرى بازى مىكنند. دربارهى كشاورزها فرعون مىگفت: «يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ»(طه/ 63) موسى و هارون مىخواهند شما را از زمينتان بيرون كنند. مىخواهند زمين هايتان را بگيرند. به كشاورزان مىگفت: به حرف موسى گوش ندهيد، مىخواهد زمينتان را بگيرد. به مذهبىها مىگفت: «إِنِّى أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ» (غافر/ 26)فرعون مىگفت: من مىترسم كه موسى دين شما را از شما بگيرد. 7- تفاوت امام نار و امام نور در رابطه با مردم خلاصه اين كه در راه يك نفر پرسيد در بارهى آيهى «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» براى من بگو كه اين آيه يعنى چه؟ روز قيامت هر كسى را با رهبرش دعوت مىكنيم. اين يعنى چه؟ امام حسين فرمود: دو نوع امام داريم، امام نار و امام نور«إِمَامٌ دَعَا إِلَى هُدًى فَأَجَابُوهُ إِلَيْهِ وَ إِمَامٌ دَعَا إِلَى ضَلَالَهٍ فَأَجَابُوهُ إِلَيْهَا هَؤُلَاءِ فِى الْجَنَّهِ وَ هَؤُلَاءِ فِى النَّارِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّهِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ» (أمالىصدوق، ص 153)يك امام داريم كه به هدايت دعوت مىكند و مردم هم به او گوش مىدهند. يك امام هم دعوت به گمراهى مىكند و باز مردم حرف او را هم گوش مىدهند. يك عده رهبرى حق را مىپذيرند و يك عده رهبرى باطل را مىپذيرند. عدهاى از مردم در بهشتند و عدهاى فى السعير هستند. اين آيه تفسيرش در حركت به سوى كربلا معين شد. البته امام نار فقط اين سه كار را كه گفتم نمىكند، بلكه كارهاى زيادى انجام مىدهد. هر جا را بخواهد، ملك خود معرفى مىكند. «أَ لَيْسَ لى مُلْكُ»(زخرف/ 51) خودش را دلسوز معرفى مىكند. امام نار اين گونه است كه از تملق لذت مىبرد و چون همه بله قربان مىگويند، فكر مىكند كه همهى كارهايش درست است. «زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ» (غافر/ 37) براى فرعون عمل بدش زينت داده شد، يعنى عمل خلاف مىكند، از بس به او بله قربان مىگويند، فكر مىكند همهى كارهايش درست است. اما امام حق طور ديگرى است. امام باطل همه چيز را به خود متصل مىكند. ما مقرر كرديم، ما دستورداديم، من اينطور كردم، من آنطور كردم. هر چه هست با من خود مىسنجد. اما امام الهى و امام حق، همهى كارها را به خدا نسبت مىدهد. او مردم را به خود متوجه مىكند و او مردم را به خدا متوجه مىكند. يكى از برخوردهاى ديگر، برخوردى است كه امام حسين در راه كوفه با شخص ديگرى دارد. كسى به امام رسيد و صحبتى كرد دربارهى اين كه شما سرنوشتت چيست؟ امام حسين چند شعر گفت، شعرهايش را برايتان مىخوانم و بحثمان را تمام مىكنيم. فرمود: «و إن تكن الدنيا تعد نفيسه*** فدار ثواب الله أعلى و أنبل»(كشفالغمه، ج 2، ص 28) 8- امام حسين و ياران باور داشتند كه دنیا ماندنى نيست خلاصه امام حسين باور داشت كه: «وَ الْآخِرَهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى»(اعلى/ 17) اصحاب امام حسين هم باور داشتند و لذا شب عاشورا، بعضىها شوخى مىكردند. مىگفتند: مىدانيم فردا شب كجا هستيم. اين جا باشيم نزد امام حسين هستيم، اگر هم شهيد شده باشيم، نزد حضرت ابراهيم و امام حسين و همه ابرار هستيم. باور كرده بودند و كسى كه باور مىكند، خوشحال است. شما به جبهه كه مىرويد، مىبينيد قرار است سربازها نيم ساعت ديگر عمليات كنند ولى الآن مشغول بازى واليبال هستند. كى بناست شما به جبهه برويد؟ ما الآن مىرويم. الآن بازى تمام مىشود و مىرويم. مىگويى: ممكن است شهيد شوى؟ مىگويد: خب، شهيد شويم. الحمدلله كه براى او شهادت حل شده است. و لذا بعضىها شب عاشورا شوخى مىكردند. بعضىها هم شروع به اصلاح سر و صورت مىكردند كه ما داريم به بهشت مىرويم. بعضى هم مناجات مىكردند ولى مسئله مهم اين است كه وقتى رهبر امام حسين شده است، ديگر شوخى و نماز شب مهم نيست و فرقى ندارد. خط، خط مهمى است. وقتى جاده درست است، ديگر جاده را هر طور مىخواهد برود. رهبرى امام حسين باشد، شوخى و نماز شب فرقى ندارد. رنگ، رنگ خدايى است. صبغه الله است. «وَ إِنْ تَكُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا*** فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَل» (اللهوف، ص 75) اگر بناست اموال را رها كنيم و باكفن برويم، پس چرا بخل كنيم. «وَ إِنْ تَكُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً فَقِلَّهُ سَعْىِ الْمَرْءِ فِى الْكَسْبِ أَجْمَل» (اللهوف، ص 75) اگر بناست روزى مقدر باشد، من چرا برايش دست و پا بزنم. هر كس روزيش مقدر شده است. البته ما هم بايد تلاش خود را بكنيم. در اين جا اين را هم بگويم. كسى مىخواست به امام صادق (ع) توهين كند، مىخواست اما صادق را خيط كند، يك سيب برداشت، به امام گفت: اين سيب روزى من هست يا نه؟ كه اگر بگويد روزى توست، فوراً آن را دور بيندازد و بگويد ديدى دروغ گفتى و اين روزى من نبود. يا بگويد روزى تو نيست، فوراً بخورد و بگويد دروغ گفتى. امام صادق هم جواب داد: ما منتظريم. اگراز گلويت پايين رفت روزى توست و اگر پايين نرفت معلوم مىشود، روزيت نيست. كارها به زرنگى نيست. روايات زيادى داريم كه خداوند گاهى افرادى كه زرنگ نيستند، مقدرات را راحت برايشان پيش مىآورد. مثلًا خانه، ازدواج، كسب و زندگى خيلى راحتى برايشان قرار مىدهد. افرادى كه خيلى زرنگ هستند، هميشه 8 آنها گرو 9 اين هاست. اين براى اين است كه بگويد: همهاش به زرنگى نيست، بخشى به اين وابسته است. «وَ إِنْ تَكُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ*** فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّيْفِ فِى اللَّهِ أَفْضَل» (اللهوف، ص 74) اگر بناست بميرم، حيف است كه در رختخواب بميرم. خوب است كه با شمشير بميرم. اين هم اشعارى كه امام حسين در طى مسير به كوفه فرمود.«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته» نظرات شما عزیزان: برچسبها: متن سخنرانی, محرم, قرائتی, |